Zsolt Mohai ، یک دکوراتور پنجره مغازه عجیب و غریب در دهه 40 ، در روز عروسی خود توسط آنا پارادی رها شد و از او خواست تا عروس خود را Klára Horváth تلفن کند و این رویداد را صدا کند.